در نشست «مهاجرت تحصیلی؛ بیم ها وامیدها» مطرح شد: مهاجرت نوعی قرار گرفتن در برابر یک معادله چندمجهولی است

  • چاپ
  • ایمیل
  • دسته : گفتمان شهر , اصلی گفتمان شهر ,
  • منتشر شده در :
  • آخرین به روز رسانی در :

نقش هژمونی فرهنگی بر مهاجرت تحصیلی

دکتر مصحفی: باید بین کسانی که مهاجرت می‌کنند و کسانی که مدتی برای تحصیل به خارج از کشور می‌روند تفاوت قائل شد. اگر این دو را از هم تفکیک نکنیم، آمار بالای دانشجویانی که از ایران می‌روند  رقم ترسناکی خواهد بود در حالیکه به طور منطقی و روی کاغذ قرار نیست همه این دانشجویان در خارج از کشور بمانند و آمار 50 میلیارد دلار خروج ارز از طریق آنها حتی می‌تواند آورده‌ای مثبت هم برای کشور داشته باشد.

در مورد مهاجرت تحصیلی در این حجم، جدا از تفاوتهای آموزشی که بین دانشگاههای خودمان و دانشگاههای مطرح دنیا وجود دارد، فکر می‌کنم باید از منظر فرهنگی هم به موضوع نگاه کنیم. امروز نگاه به فرهنگ غرب متاثر از نوعی هژمونی فرهنگی است. در مقابل این هژمونی دو رویکرد وجود دارد. یک رویکرد مقاومت کردن در برابر فرهنگ غالب و رویکرد دیگر رها شدن در مقابل فرهنگ غالب است. هر دو این رویکردها را می‌توانید در مهاجرین تحصیلی ببینید. البته رویکرد سومی هم وجود دارد که بینابین است یعنی کسانی هم هستند که  لزوما تن به این هژمونی فرهنگی نمی‌دهند اما حاضرند تعامل کنند و فکر می‌کنند می شود نکات مثبت را از فرهنگ مسلط گرفت و با نکات مثبت فرهنگ خودی ترکیب کرد. این روندی است که همیشه فرهنگها در طول تاریخ داشته‌اند. این هژمونی فرهنگی باعث می‌شود که خیلی وقتها نتوانیم متوجه شویم که این مهاجرتها به دلیل تلاش برای کسب علم است یا به دلیل جاذبه فرهنگ مسلط و عده‌ای با روکشی از علم این مسیر را طی می‌کنند.

بزرگنمایی از مشکلات بیشتر احساسی است تا واقعی

آدم وقتی قصد سفر دارد نکات منفی محل زندگی خود را خیلی بزرگ‌تر  از آنچه که واقعا هستند می‌‌بیند. موقعیت کشور میزبان را نیز خیلی ایده‌ال می‌بیند، به گونه‌ای که پذیرش نقد و بیان انتقادات راجع به فرهنگ غرب که برآمده از تجربه زیسته کسانی است که شرایط مهاجرت را درک کرده‌اند، را به راحتی نمی‌پذیرند. حتی گاهی احساس می‌کنند زندگی در کشور خودشان امکان ندارد در حالیکه بسیاری از اینها احساسی است و لزوما ما به ازای خارجی ندارند. بین رضایت و حس رضایت تفاوت وجود دارد. گاهی فرد در شرایط خوبی زندگی نمی‌کند ولی از آن رضایت دارد. همین طور گاهی در شرایط خوبی زندگی می‌کند ولی تلقی این را دارد که این شرایط کافی نیست. اینها روی تصمیم فرد اثر می‌گذارند. تصور شما این است که از یک محیط بسیار منفی و تاریک  به سمت نور و روشنایی می‌روید. این نگاه غلطی است. ولی حال و هوای کسی که در آستانه سفر است به گونه‌ای است که اجازه تفکر درباره این مسایل را به خودش نمی‌دهد. نتیجه این می‌شود که فرد با یکسری تصورات وارد کشور مقصد می‌شود و به محض اینکه وارد می‌شود با واقعیتها روبه‌رو می‌شود و می‌فهمد که آنها فقط تصورات او بوده‌اند و این جامعه اصلا ادعای داشتن شرایط ایده‌آل را هم ندارد. بنابراین انسان در شرایطی قرار می‌گیرد که با تصوراتش متفاوت است. این بخشی از تجربه من است.

تصمیم به ادامه تحصیل در خارج از کشور ممکن است تصمیم درستی باشد مشروط به اینکه  چند شرط داشته باشید. اول اینکه واقعا اهل علم باشید. یعنی واقعا دانشجو باشید و علم‌آموزی برایتان اولویت داشته باشد و به تبع آن حاضر باشید همه سختی‌های درس خواندن و غلبه بر مشکلات زبان را به جان بخرید. و دوم اینکه حاضر باشید با بقیه شرایط روبه‌رو شوید. اگر این ابعاد را در نظر نگیریم دچار ایده‌آلیسمی می‌شویم که ما را دچار وازدگی می‌کند. با واقعیتی روبه‌رو می‌شوید که خیلی متفاوت است و بعد پرکردن فاصله بین واقعیت و این تصور به راحتی مقدور نیست.

احساس می‌کردم جای پیشرفت ندارم

سروش معروضی: نگیزه من در درجه اول مسایل مالی بود. مورد دیگر به حوزه تخصصی‌ام برمی‌گردد. حس می‌کردم مباحثی که در دانشگاه‌های ما دنبال می‌شود قدیمی است و معتبر نیست. من دانشجوی نسل بعد از 88 در دانشگاه بودم؛ دوره‌ای که انجمن‌های زیادی برای فعالیت در دانشگاه وجود نداشت و درس برای به من تکرار رسیده بود. احساس می‌کردم هیچ پروژه‌ای را نمی‌توانم تا آخر پیش ببرم. چند پروژه و ترجمه با اساتید برمی‌داشتم و می‌دیدم که همه کارها را من انجام می‌دهم و به اسم استاد تمام می‌شود. این مسایل ناامیدم کرده بود و احساس می‌کردم جای پیشرفت در حوزه کاری خودم ندارم. اگر رشته برق را ادامه می‌دادم  شاید می‌ماندم چون این رشته‌ها فضای متفاوتی در مقایسه با رشته‌هایی مثل اقتصاد یا فلسفه علم دارند و  از نظر سطح آموزشی  در داخل ایران و خارج ایران آنچنان تفاوتی ندارند. ولی در حوزه علوم انسانی که من با کورس‌های آنلاین دانشگاه‌های خارج از کشور مقایسه می‌کردم می‌دیدم  این تفاوت خیلی است. در مورد موضوعاتی وقت گذاشته می‌شود که اصلا لازم نیست. یکسری از واحدها را اگر پاس نمی‌کردم چیزی را از دست نمی‌دادم. مبانی اقتصاد اسلامی را باید کسی بخواند که می‌خواهد در این حوزه کار کند. من از دانش‌آموزان سمپاد بودم و می‌دیدم که دوستانم یکی یکی دارند مهاجرت می‌کنند و وقتی از آنها می‌شنیدم که از نظر مالی مشکلی ندارند بیشتر انگیزه برای مهاجرت پیدا می‌کردم.

تصور می‌کردم یک شهروند امریکایی می‌شوم

من در دانشگاهی بار آمدم که تکلیفم اگر دیر می‌شد به استاد پیام می‌دادم. برای امتحانات یکی دو شب قبل از امتحان  درس می‌خواندم  ودانشگاه اصلا برایم موضوع مهمی نبود. آنجا که رفتم بعد از مدتی متوجه شدم اگر بخواهم به روند قبلی ادامه بدهم خیلی زود ریپورت می‌شوم و باید برگردم، چون در آنجا همه چیز باید سر ساعت باشد. همچنین از زندگی روزمره  در آنجا تصور درستی نداشتم. قبل از رفتن در اینترنت شهرهای امریکا و اروپا را می‌دیدم و فکر می‌کردم که  من روزی به این شهرها خواهم رفت و از این برج‌ها بازدید می‌کنم. روز اول خیلی برایم جذاب بود ولی از روز دوم می‌دانستم که اینجا شهر من نیست و مال امریکایی‌هاست. من یک مهمانم و فقط مسئولم که چند پروژه را انجام بدهم. من یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی هستم و یک شهروند امریکایی نیستم. تصورم این بود که دارم می‌روم که یک شهروند امریکایی بشوم درحالیکه من با یک قراردادی وارد آن کشور می‌شدم که کارم و زندگی‌ام مشخص بود که بین محل کار و کلاس و خانه تعریف شده بود. زندگی هر دانشجویی در سال اول در آنجا همین است. خیلی از دانشجویان ایرانی سال اول و دومی که من در دانشگاه هاروارد،  ام آی تی و بوستون می‌دیدم، بچه‌های خیلی خوشحالی نبودند. هفته پنجم استادم به من گفت باید بیایی و به دانشجویان درس بدهی. آن هم برای 80 نفر از دانشجویان اکثرا امریکایی در حالیکه هنوز زبان را درست نمی‌دانستم. اینها خیلی استرس‌زا است. برای خود من شاخص خوشحالی کاملا پایین آمده بود. قبلا می‌توانستم با دوستانم بیرون بروم. ولی در آنجا اصلا اینطور نبود. ولی در مجموع الان راضی هستم چون در مقابل شاخص رضایت از زندگی در من بالا رفت و احساس می‌کنم آدم مفیدی هستم.

امکان گفتگو با بهترین اساتید رشته خودم را پیدا کردم

از رفتن پشیمان نیستم. آنجا برای کارم ساعتی 43 دلار پول می‌گیرم که با کاری که می‌توانم اینجا انجام دهم قابل مقایسه نیست. حتی توانسته‌ام آنقدر پول پس‌انداز کنم که به ایران بیایم. همچنین امکانات زیادی در اختیارم بوده. برای مثال توانستم در سال دوم دو کنفرانس در دانشگاه بلژیک و بوداپست بدهم که از سنت اول تا آخر آن را خود دانشگاه مقصد پرداخت کرد. اینها اتفاقاتی نیست که در اینجا برای آدم بیفتد. من نمی‌توانم از دانشگاه فردوسی انتظار داشته باشم که من را ساپورت کند. در آنجا من این امکان را داشتم که با بهترین اساتید رشته خودم و با بعضی نوبلیستها  صحبت کنم و نظر آنها را درباره تز خودم بگیرم. در حوزه آکامدیک جایگزین برای من در ایران خیلی کمتر از چیزی است که بخواهم فکرش را بکنم. اینها باعث می‌شود با خودم فکر کنم اگر برگردم باید چه کار کنم؟ من دکترای فلسفه علم را بگیرم و بیایم ایران چه کار کنم؟ بی‌تعارف اگر رابطه‌ای نداشته باشم نمی‌توانم در دانشگاه شریف یا مراکز مدیریتی کار کنم. من در اینجا برای امنیتم هم نگرانم. اگر بر روی نظریه تصمیم کار می‌کنم و مطالعه موردی ‌ام انتخابات ایران باشد و بخواهم رفتار رای دهنده‌ها را بررسی کنم، ممکن است نگران رفت و آمد خودم شوم.